محل تبلیغات شما

نمی‌دونم روزی که گذروندم رو چطور توصیف کنم. خوب، بد، شلوغ، دردناک، نوستالژیک! اول مهر درهم برهمی بود. دیروز معده‌درد شدید داشتم اما نتونستم از خیر رب اناری که مامان آورده بود بگذرم. خوردم و به تماشای دربی نشستم که خاله اومد و همراه مامان، سه تایی یه بازی کسالت‌بار رو که برنده‌‌اش ما بودیم تماشا کردیم‌‌. خاله رشته‌خوشکار هم آورده بود که انصافا چسبید بعداز بازی اما وقتی خاله رفت، کم‌کم حالم بد شد. انقدر بد و مهوع و همراه با سردرد و افت فشار که از ۸ شب دراز کشیدم و خوابیدم تا صبح و طبق روال چندشب گذشته، درگیر یه کابوس سلسله‌وار بودم‌. جشن عروسی در یک گورستان!  کابوس خوبی نیست! بدترین صحنه‌اش مارهای له شده اما زنده‌اس و اینکه هی می‌دوم و راه می‌رم اما نمی‌رسم!

روز کاری اول مهر هم بسیار شلوغ بود و طولانی و تقریبا ساعت چهار رسیدم خونه. یعنی پنجِ دو روز پیش! ولی دیدن فرشته رمضان‌نژاد خیلی بهم انرژی داد. مثل اون وقت‌ها تپل بود و همراه پسرش و یه آقایی که نفهمیدم شوهرش بود یا پدرش اومده بود دفتر. کلی جیغ جیغ کردیم و بغل و بوس. و رفت و من موندم فکر اینکه اون خوشبخت‌تره یا من؟!
 

بخاطر دیواری که دیگر نیست.

دوشنبه بعد از دربی، بدون عادل و نود، بهتر از این نمی‌شه.

پاییزِ خیال‌انگیزِ زیر درخت بید مجنون

یه ,اول ,اون ,مهر ,جیغ ,روز ,و همراه ,بود و ,آورده بود ,اول مهر ,و تقریبا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اینجا جای است برای نوشتن.. کیونان روستای زادگاه من